نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

**نیلوفر،تک گل زندگی ام**

لب تاپ

دخترکم نمیدونم چرا مامانی هر چی اسباب بازی که بهت میدم تو فقط میخوای یا با لب تاب مامان بازی کنی یا با موبایل مامان به محض اینکه مامان لب تاب روشن میکنم  تو ذوق میکنی و  دیگه به مامان اجازه نمیدی که کاری انجام بدم  اینقدر میزنی رو ی کیبرد تا موقعی که دیگه خسته میشی و مامان  هم دیگه از کارم با لب تاب منصرف میشم .
7 خرداد 1393

نیلوفر و شیر خوردنش

این روزا وقتی شیر میخوری دست و پات همه اش در حرکتند با دستت موهای مامانو میگیری یا لبهای مامانو میگیری  و تا من دستاتو بوس نکنم پایین نمیاری . وقتی هم که خیلی گرسنه نیستی  یه کم شیر میخوری بعد پاهاتو میکنی توی دهانت و انگشت شستت را میخوری . هرچی مامانی بهت میگم اینکارها بده ولی گوشت  اصلا بدهکار نیست و هر کاری میخواهی میکنی.وقت شیر خوردنت از شیرین ترین لحظه هاییست که با تو میگذرونم شیرین من .    ...
7 خرداد 1393

خونه بابابزرگ

امروز رفتیم خونه بابا بزرگت تو هم که عاشق بیرون رفتن از خانه هستی به بابائی گیر دادی که ببردت بیرون ،هوای بیرون هم  که کمی سرد بود باعث شد دختر گلم یه سرمای کوچولو بخوره. عصر خیلی بد بود بابابزرگ حالش بد شد و بابائی و عمه ناهید بردنش دکتر تو هم از همان موقع بی تابی میکردی. شب هم خیلی دیر وقت اومدیم خونه
2 خرداد 1393

نیلوفر و گوش سوراخ کردن

مامانی امروز میخواستم ببرمت دکتر تا گوشهاتو سوراخ کنم اما از آنجایی که بابایی همه اش میگفت نبرش  دخترم اذیت میشه ، مامانی حالم خیلی بد شد و دیگه نتونستم ببرمت   عمه زهرا هم قرار بود بیاد که با هم بریم اما او هم حالش خوب نبود(آخه خودش هم یک  نی نی تو راه داره ) نتونست بیاد. مامانی من منم میدونم که  شاید یه کوچولو دردت بگیره ولی چاره ای نیست تو هفته دیگه میبرمت .من میخواستم زودتر ببرمت ولی نگذاشتند میگفتند هواسرده دخترکم اذیت میشه ولی حالا که هوا خوب شده  گوشهای دخترمو سوراخ میکنیم و یک گوشواره خوشگل گوشش میکنیم. ...
29 ارديبهشت 1393

عکسهای نیلوفر(7-8 ماهگی)

علاقه نیلوفر به کیف مامانی   نیلوفر روی دستهای عمو رحمت نیلوفر سوار بر روروئک در حال تست کردن عروسکش اوا مامان اینا دیگه چیه تن من کردی میخوام درشون بیارم ...
26 ارديبهشت 1393

نیلوفر و کارهایش

دخترگلم امروز 8ماه و شش روزت شده، خیلی وقته که فرصت نکردم به وبلاگت سر بزنم اینو به حساب تنبلی مامان نذار از امروز زود به زود به سراغ وبلاگت میام .امروز پنچشنبه است روز سه شنبه روز پدر بود و بابایی  برای اولین سال پدر شدنش خیلی خوشحال بود ولی متاسفانه پاشو با چاقو برید و مجبور شد که بخیه بزنه امروز هم بعد از دو روز تو خونه خوابیدن رفته خونه مامان بزرگت . دخترک من دیگه خیلی کارها میتونه بکنه  دست دسی میکنه ،بشکن میزنه، در حد چندثانیه میتونه روی پاهاش وایسه و.... دوست داره تمام مدت یکی باشه که دستاشو بگیره و راهش ببره، باهاش بازی کنه،اتاقشو خیلی دوست داره وفتی که راهش میبرم  همیشه میره سمت اتاقش،ددری شده ح...
25 ارديبهشت 1393