نیلوفر و کارهایش
دخترگلم امروز 8ماه و شش روزت شده، خیلی وقته که فرصت نکردم به وبلاگت سر بزنم اینو به حساب تنبلی
مامان نذار از امروز زود به زود به سراغ وبلاگت میام .امروز پنچشنبه است روز سه شنبه روز پدر بود و بابایی
برای اولین سال پدر شدنش خیلی خوشحال بود ولی متاسفانه پاشو با چاقو برید و مجبور شد که بخیه بزنه
امروز هم بعد از دو روز تو خونه خوابیدن رفته خونه مامان بزرگت .
دخترک من دیگه خیلی کارها میتونه بکنه دست دسی میکنه ،بشکن میزنه، در حد چندثانیه میتونه روی
پاهاش وایسه و.... دوست داره تمام مدت یکی باشه که دستاشو بگیره و راهش ببره، باهاش بازی
کنه،اتاقشو خیلی دوست داره وفتی که راهش میبرم همیشه میره سمت اتاقش،ددری شده حسابی هر روز
باید ببریمش بیرون.از دیروز چشمک زدن یاد گرفته. 2تا دندون هم در آورده وقتی میخنده خیلی ناز میشه
.دخترم به پیام بازرگانی هم خیلی علاقه داره.کم کم مامانی باید وسایل روی میز تلویزیون را جمع کنم چون
وقتی میشینی تو روروئکت اول میری سراغ مجسمه های روی میز تلویزیون و تازه یکیشون را هم شکوندی.
دخترم حسابی جای خودت را توی دل همه باز کردی تو عشق منی همه امید زندگیمی .
یک سری از عکسهای جدیدت را هم میذارم .