نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

**نیلوفر،تک گل زندگی ام**

سفر به اصفهان

هفته گذشته پنج شنبه رفتیم اصفهان خونه خاله اعظم و روز بعد هم برگشتیم موقع رفتن توی ماشین حسابی  تا تونستی شیطونی کردی مامان هر کاری کردم بخوابی فایده نداشت ، برای برگشت هم فقط یک ساعت خوابیدی و بعد دوباره شیطونی.توی مسیر خیلی خسته شدم ولی اشکالی نداره فدای دخترم.خونه خاله هم حسابی بازی کردی همه اش دنبال رضا بودی بیچاره رضا رضا میخواست سنتور تمرین کنه و خانم خانما اجازه نمیدادی دخترم میخواد موزی سین بشه       ...
1 آبان 1393

عید غدیر مبارک

علی(ع) مولای ما و شاه دین است شفیع امت و حبل المتین است به او ایمانم از روی یقین است نگاه من به دنیا اینچنین است: "تمام لذت عمرم همین است که مولایم امیرالمومنین است"   عید است و غــدیرش ، علی والا است ، علی دل تشنه عـــــدل است و او دریاست ، علی جشن است و مبارک ، علی گشته است ، ولی دنیا همـــه را شادی که مـــــولا است ، علی ...
20 مهر 1393

سیزدهمین ماهگرد

                                                                                                       سیزده ماهگیت م...
19 مهر 1393

عکس نیلوفر و سما

این آخرین روزی که با هم رفتیم پارک هوا دیگه سرد شده و فکر نکنم دیگه بتونیم بریم پارک اینم مدل جدید شیطونی هفته قبل که رفتیم تهران اینقدر بازی میکردی که خسته میشدی و حاضر هم نبودی بخوابی همین که توی ماشین مینشتیم جایی میخواستیم بریم خوابت میبرد فدای فرشته کوچولوم بشم و اما اینم نی نی کوشولوی ما سما خانم نوه خاله فاطمه فداش بشم دلم براش تنگ شده عزیز خاله اصلاً گریه نمیکرد برخلاف مامانش و خاله مهشیدش که اینقدر گریه میکردند که نفس کم میاوردند قربونش برم کوشولومونو قربونشون برم عشقهامو         ...
18 مهر 1393

اولین قدم ها

فرشته کوچولوی من بالاخره چند قدمی را بدون اینکه دستت را بگیریم راه میری چند روزی را که تهران بودیم خاله فاطمه به اتفاق بقیه راهت انداختند چندماهی بود که دست در دست ما تاتی میکردی ولی از اونجایی که تو میترسیدی و ما هم میترسیدیم دستت را رها کنیم  بخوری زمین و چیزیت بشه همچنان دست در دست ما راه میرفتی ولی خاله فاطمه موقع راه رفتن دستت را رها میکرد  و خودت چند قدمی راه میرفتی و خودت را به میز یا مبل میرسوندی و بهشون تکیه میدادی کلی هم ذوق میکردی واین شد که   ترس من و تا حدودی ترس خودت هم ریخت  و دیگه دوست داشتی راه بری ولی هنوز خ...
16 مهر 1393