نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

**نیلوفر،تک گل زندگی ام**

ماجرای آتلیه

عزیز دلم سلام امروز هم یک مطلب جا افتاده برات میخوام بنویسم 31 شهریور برات وقت آتلیه گرفته بودم میخواستم قبل از تولدت ببرمت که نشد بعد  هم که سرخک گرفتی و نتونستم خلاصه اون روزتا ساعت 11 خواب بودی و بعد بابا قاسم اومد دنبالمون من هم لباس و یک سری از وسایلت را بردم عکاسی گذاشتم تا بعدازظهر راحت باشیم از آنجا هم رفتیم خونه بابا قاسم ساعت 2و نیم بود که با پانیذ رفتیم آتلیه خواستم پانیذ باهات باشه که سرت را گرم کنه، ولی چه کردی با ما چند تا عکس اول را خوب بودی اما بعد شروع کردی به گریه و میخواستی همه اش راه بری یا دوربین خانم کریمی که عکس میگرفت را...
14 مهر 1393

دندون جدید

درحالی که مامان انتظار میکشیدم دوتا دندون بالاییت در بیان چون دستت را که توی دهانت میکردی به لثه بالاییت میکشیدی و کمی هم لثه ات متورم شده بود من فکر کردم دندونهای بالاییت میخوان دربیان در کمال تعجب دیدم یه دندون پایین کنار دندون های شیریت در آوردی به هر حال مبارک باشه گلم.     ...
9 مهر 1393

فرم توانایی سنجی برای یکسالگی(A.S.Q)

گل من سلام امروز داشتم توی عکسای گوشیم می چرخیدم دیدم از فرمهایی که درمانگاه داده بود تا پر کنم هم عکس گرفتم تصمیم گرفتم برات بذارمشون تا بعد ببینی تا یکسالگی توانایی انجام چه کارهایی را داشتی  توی قسمت اول امتیاز کامل آوردی ولی برای قسمت دوم 30 امتیاز بیشتر نیاوردی که گفتند اگر تا یک ماهه دیگه نتونی انجام بدی باید ببریمت دکتر اینجا هم امتیازت کامل بود به جز مورد آخر اون هم چون من قبلا مداد و خودکار دستت نمیدادم(تو دهنت میکردی) گزینه گاهی را برات زدم اینجا هم به جز مورد عروسک بغل کردن بقیه کامل بود به جای عروسک ...
7 مهر 1393

سرخک

عزیزم بعد از واکسنت هرروز حواسم بهت بود که تب نکنی تا روز دوشنبه ( 24 شهریور) خونه بابا قاسم بودیم رضا هم که بعد از تولدت پیش مامان بزرگ مونده بود گفت خاله  نیلوفر خیلی داغه ولی چون فقط سرت داغ بود من زیاد جدی نگرفتم ولی شب که شد دیدم خیلی بی قراری میکنی و تب کردی روز بعد هم تب داشتی البته صبح خوب بودی و عصر تب کردی و روز چهارشنبه صبح وقتی از خواب بلند شدی دیدم توی صورتت و روی دستهات و پاهات و کمرت دونه های قرمز رنگ زده بود که خودم حدس زدم  باید سرخک باشه و مامان بزرگ هم وقتی دید گفت سرخکه خدارو شکر خیلی خفیف بود و اذیت نشدی و امروز هم که جمعه است خیلی کم...
28 شهريور 1393

اندر احوالات تولد گوگولی من

عسل مامان بالاخره تولدت را با دو روز تاخیر روزجمعه بیست و یکم گرفتیم دلیل تاخیرش هم یکی این بود که رضا 5شنبه کلاس داشت و نمی تونست بیاد زن دایی هم که رفتنش به تاخیر افتاده بود روز جمعه میتونست بیاد همچنین نوزدهم عروسی دخترخاله بابا هم بود روز 5شنبه هم سیسمونی عمه زهرا را میخواستند بچینند این شد که تولدت را جمعه گرفتیم. از صبح من و خاله اعظم و رضا مشغول انجام تزئینات و تهیه شام شدیم و عصر هم زن دایی اومد.تم تولدت کیتی بود که وسایل تزئینی مربوط به اونو مامانی خودم درست کردم.سورپرایز تولدت کیکت بود که  آقای قناد لطف کرده بود و با نظر خودش درست کرده بود و اص...
23 شهريور 1393