نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

**نیلوفر،تک گل زندگی ام**

عید فطر

  حلول ماه عید  و شادی مسلمین است.   پایان ماه روزه، برای صائمین است   نشاط و افتخار و شادی و سربلندی   از محک الهی برای مؤمنین است ...
7 مرداد 1393

عکس داریم آی عکس داریم

به به ماکارانی عزیزم راحت باش ، ریلکس ریلکس ،بریز ،پخش کن اصلاً به مامان فکر نکن یک نمای دیگه از غذا خوردن نیلوفرم دختری توی کشوی کمدت دنبال چی میگردی؟ خانمی داره با خاله اش میره ددر اینم نیلوفر با لباسهای خوشگلش که هادی (پسرعمه) براش خریده عسل خانم در حال سبزی پاک کردن ، دخملم داره به مامان بزرگش کمک میکنه شکار لحظه ها :خانم تازه از خواب شبانگاهی بلند شده دخترم به پادری هم رحم نمیکنی شب تا صبح کار مامان اینه که شما را چک کنم که سر جات خوابیده باشی هرچند فایده هم...
5 مرداد 1393

آنچه گذشت...

مامانی چند وقتیه  فقط در حد یک سر زدن فرصت کردم توی نت بیام توی روز که شما فرصت نمیدی شب هم که کارهای عقب مونده روز را باید انجام بدم به همین خاطر حالا که فرصت پیدا کردم و شما هم خوابی آنچه را که توی این هفته گذشت مینویسم 4/29/ صبح استیکرهایی که برات سفارش داده بودم را آوردند که عکسش را تو پست بعدی با عکسهات میذارم .خاله اعظم و رضا هم امروز از اصفهان اومدند ظهر بود که رسیدند اومدند دنبال ما و با هم رفتیم خونه بابابزرگ اول بغل هیچ کدومشون نمیرفتی اما کمی که گذشت دیگه از تو بغلشون پایین نمی اومدی روز بعد صبح خاله و رضا اومدند دنبالمو...
5 مرداد 1393

آرایشگاه

گوگولی من مطلبی که دارم برات مینوسم مربوط به هفته گذشته است که خاله فاطمه اینجا بود من و خاله میخواستیم بریم آرایشگاه گوگولی راهم با خودمون بردیم بعد از این که کار ما تموم شد به خاله گفتم امینه جون یه کم موهاتو کوتاه کنه تا هم مرتب بشه هم زودتر بلند بشه موهات خیلی ظریفند مامان بزرگ میخواست موهاتو ازته بزنه ولی من نذاشتم نمیدونم کار درستی کردم یا نه و اینکه واقعاً توی پرپشت شدن موهات تاثیری داره یا نه به هرحال توی آرایشگاه وقتی به امینه جون گفتم موهاشو کوتاه کن همین که قیچی به دست شد واومد سمتت شروع کردی به گریه نه اینجوریا اشک بود که میریختی دیگه هر ک...
30 تير 1393

شب های قدر

خدایا شب قدر است و قدر شب قدر تو میدانی به قدر من ننگر، قدر خویش اعطا کن . . .   این منم، بیدار، از هول گناه / مى کنم، بر آسمان شب، نگاه این منم، از راه دور افتاده اى / رایگان، عمر خود از کف داده اى این منم، در دستِ غفلت ها اسیر / اى خداى مهربان، دستم بگیر . . . التماس دعا ...
26 تير 1393

روزمرگیهای نیلوفر

گلم پنج ماه ونیمت بود که تونستی بشینی و تقریباً 7 ماهت بودکه دستت را  که میگرفتیم میتونستی راه بری اما امان از راه رفتنت که هیچ وقت خسته نمیشی باید دستاتو بگیری و راهت  ببری البته راه که نمیری میدوی و بیچاره اونی که دستاتو گرفته چون  خانمی رضایت به نشستن نمیدی و تا کمرمون درد نگیره ما هم گوش به فرمان خانمی هستیم. مامان فکر میکردم از اون دسته بچه هایی هستی که چهاردست وپا نمیرند و بلافاصله راه می افتند ولی تا حالا که نه خبری از راه رفتنه و نه چهار دست و پا ای دخملی تنبل. جدیداً لباس مامانو میگیری و...
21 تير 1393

سالگرد ازدواج

امروز سالگرد ازدواج من و باباست و اولین سالی که دخترکوچولوی من در این روز حضورداره و این روز را برای ما متفاوت کرده  این فرشته کوچولوجمع ما را  سه نفره کرده و به زندگی ما یک معنای جدید بخشیده واین بهترین هدیه ای است که امسال گرفتم کوچولوی من دوستت دارم ...
21 تير 1393

ده ماهگی

                                                                                                ده ماه گذشت مثل یک چشم بهم زدن بود ده ماه از زمینی  شدن دخترم میگذره چه روزهایی که با هم نگذرونیدیم خوشحال و ناراحت. ولی زندگی با این فرشته کوچولو لذتی داره که حاضر نیستم با هیچ لذت دیگه توی این ...
19 تير 1393

خاله فاطمه

از دست این خاله ها ، هر وقت اومدند اینجا کلی ما را شرمنده کردند،خاله فاطمه بزودی مامان بزرگ میشه و انشاالله برای نوه اش جبران میکنیم  ، خاله فاطمه برای دخملی یه هاپوی خوشگل ویک جفت گوشواره آورده بود.خاله دستت درد نکنه. ...
18 تير 1393

شیطنت

مامان توی آشپزخونه بودم دیدم صدای گلی نمیاد این یعنی اینکه خراب کاری ،اومدم نگاه کردم دیدم سر سبدت هستی یکی یکی وسایل را بیرون ریختی وای وای کار خطرناک مامان اومدم جلو و اینو از دستت گرفتم آخر دفعه هم که همه وسایل را بیرون آوردی دستت توی سبد گیر کرد و شروع کردی به ...
18 تير 1393