نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

**نیلوفر،تک گل زندگی ام**

14 ماهگی و این روزهای دخملی...

  ماهگیت مبارک عسلم ،عشقم،زندگیم       و اما آنچه دخملی تو این مدت یاد گرفته یه مدت نوارت روی کلمه سلام گیر کرده بود و میرفتی و می اومدی میگفتی سلام ببخشید ببخشید مامان توی دستشویی هم از دست تو در امان نیستم میایی پشت در آنقدر در میزنی تا مامان در را که باز میکنم میگی آ ســــــــــــــــــلااااااااااام  وقتی دالی بازی هم میکنیم به جای دالی میگی ســــــلااااااام وقتی هم به کسی که برات آشنا باشه میرسیم سلام میکنی  گاهی اگه توی تلویزیون هم یکی سلام کنه تو میگی سلام و گاهی هم هرچی میگی سلام کن خ...
19 آبان 1393

شهادت امام حسین (ع)

واقعه ی کربلا اتفاق می افتد ... هرگاه ؛ دلت با دینت نباشد ،  قدمت با قلمت نباشد ، و عملت به قولت نباشد ... آری بدون شک اتفاق می افتد ؛ هرگاه ... هرگاه ... هرگاه ... زمانه ی عجیبی است! برخی مردمان امام گذشته راعاشقند، نه امام حاضر را! میدانی چرا؟! امام ِگذشته را هرگونه بخواهند تفسیرمی کنند، اما امام ِحاضر را باید فرمان ببرند. وکوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند ... ...
12 آبان 1393

نذرنامه

یا صاحب الزمان!! فرزندم را نذر یاری قیام تو میکنم او را برای ظهور نزدیکت برگزین وحفظ کن. امروز روز حضرت علی اصغر کودک شش ماهه کربلاست علی اصغر یکی از فرزندان امام حسین«ع» است که شیر خوار بود و از تشنگی، روز عاشورا بی تاب شده بود امام، خطاب به دشمن فرمود:از یاران و فرزندانم، کسی جز این کودک نمانده است. نمی ‏بینید که چگونه از تشنگی بی تاب است؟ در«نفس المهموم»آمده است که فرمود:«ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل» در حال گفتگو بود که تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید. امام حسین«ع» خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشی...
9 آبان 1393

تب

گل من ،نفسم ،عشقم چه روزهای بدی را گذروندیم از پنجشنبه شب تا  یکشنبه تب داشتی والان چهار روزه که به جز شیر هیچی نخوردی فدات بشم مامان شب اول همه اش تو خواب حرف میزدی و من فقط الو سلامش را متوجه میشدم قربونت برم مامانی که اذیت بودی دوساعت بیشتر نخوابیدی روز جمعه را رفتیم خونه باباحاجی هرچی به بابایی گفتم امروز ما نماییم نیلوفرم حالش خوب نیست زیر بار نرفت گفت مامان جون یک هفته است که چشم به راه نیلوفره خلاصه رفتیم .گل من خیلی اذیت بودی اصلا حرف نمیزدی نمیخندیدی حتی حال راه رفتن هم نداشتی بمیرم برات مامان صبح بردیمت دکتر دارو برات داد گفت گلوت هم کمی التهاب دا...
5 آبان 1393

خرابکاری

امان از این فضای مجازی چند روز پیش داشتم بهت ناهار میدادم که به مامانی گیر دادی که قاشق بدم دستت تا خودت بخوری من هم قاشق را بهت دادم اولش حواسم بهت بود تا اینکه برام پیام اومدهیچی جیگر چشمت روز بد نبینه همینطور که سرگرم پیامک دادن بودم دیدم یه صدا بلند شد سرمو که بلند کردم با این صحنه مواجه شدم به تو که نگاه کردم دیدم داری تو چشمای من نگاه میکنی و لبخند میزنی بعد هم روتو برگردوندی و مشغول کار خودت شدی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده خوب من چی میتونم بگم جز اینکه میخواستی ظرف غذای خودش را جلوش بذاری   ...
1 آبان 1393

سفر به اصفهان

هفته گذشته پنج شنبه رفتیم اصفهان خونه خاله اعظم و روز بعد هم برگشتیم موقع رفتن توی ماشین حسابی  تا تونستی شیطونی کردی مامان هر کاری کردم بخوابی فایده نداشت ، برای برگشت هم فقط یک ساعت خوابیدی و بعد دوباره شیطونی.توی مسیر خیلی خسته شدم ولی اشکالی نداره فدای دخترم.خونه خاله هم حسابی بازی کردی همه اش دنبال رضا بودی بیچاره رضا رضا میخواست سنتور تمرین کنه و خانم خانما اجازه نمیدادی دخترم میخواد موزی سین بشه       ...
1 آبان 1393

عید غدیر مبارک

علی(ع) مولای ما و شاه دین است شفیع امت و حبل المتین است به او ایمانم از روی یقین است نگاه من به دنیا اینچنین است: "تمام لذت عمرم همین است که مولایم امیرالمومنین است"   عید است و غــدیرش ، علی والا است ، علی دل تشنه عـــــدل است و او دریاست ، علی جشن است و مبارک ، علی گشته است ، ولی دنیا همـــه را شادی که مـــــولا است ، علی ...
20 مهر 1393

سیزدهمین ماهگرد

                                                                                                       سیزده ماهگیت م...
19 مهر 1393

عکس نیلوفر و سما

این آخرین روزی که با هم رفتیم پارک هوا دیگه سرد شده و فکر نکنم دیگه بتونیم بریم پارک اینم مدل جدید شیطونی هفته قبل که رفتیم تهران اینقدر بازی میکردی که خسته میشدی و حاضر هم نبودی بخوابی همین که توی ماشین مینشتیم جایی میخواستیم بریم خوابت میبرد فدای فرشته کوچولوم بشم و اما اینم نی نی کوشولوی ما سما خانم نوه خاله فاطمه فداش بشم دلم براش تنگ شده عزیز خاله اصلاً گریه نمیکرد برخلاف مامانش و خاله مهشیدش که اینقدر گریه میکردند که نفس کم میاوردند قربونش برم کوشولومونو قربونشون برم عشقهامو         ...
18 مهر 1393