آرایشگاه
گوگولی من مطلبی که دارم برات مینوسم مربوط به هفته
گذشته است که خاله فاطمه اینجا بود من و خاله میخواستیم بریم
آرایشگاه گوگولی راهم با خودمون بردیم بعد از این که کار ما تموم شد
به خاله گفتم امینه جون یه کم موهاتو کوتاه کنه تا هم مرتب بشه
هم زودتر بلند بشه موهات خیلی ظریفند مامان بزرگ میخواست موهاتو
ازته بزنه ولی من نذاشتم نمیدونم کار درستی کردم یا نه و اینکه
واقعاً توی پرپشت شدن موهات تاثیری داره یا نه به هرحال توی آرایشگاه
وقتی به امینه جون گفتم موهاشو کوتاه کن همین که قیچی به دست شد
واومد سمتت شروع کردی به گریه نه اینجوریا اشک بود که میریختی
دیگه هر کاریت می کردم آروم نمی شدی همینطوری که
سرت روی شونه های من بود وگریه میکردی و اجازه نمیدادی دست
بهت بزنیم امینه جون با مصیبت یه کم پشت موهاتو کوتاه کرد بعد
دیگه هرچی امینه جون باهات حرف میزد روتو برمیگردوندی کلی
خاله بهت خندید.