از شیر گرفتن
سلام گل مامان
بعد از ناموفق بودن تو پروژه بای بای پوشک هر چند هنوز هم اگر تو خونه باشیم
پوشکت نمیکنم متاسفانه با اینکه خودت میگی جیش و میبرمت دستشویی ولی
بی نتیجه اس و در آخر باید شورت آموزشی شسته بشه .تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت
هر چند به نظرم هنوز یکم زود بود ولی غذا خوردنت خیلی بد شده و عملاً فقط میوه
میخوردی و از غذا خبری نبود و یکسره میرفتی و میومدی میگفتی ممه و این شده بود
غذات و این واقعاً اذیتم میکرد و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم این تصمیم را گرفتم
صبح بیست و یکم وقتی یک سال و ده ماه و دو روزت بود تصمیمم را عملی کردم
البته فکر نمیکردم راحت با این قضیه کنار بیایی . وقتی میخواستی شیر بخوری
یکم فلفل زدم و بهت گفتم بده ، اخه نخور ولی اصرار کردی و خوردی و خوردن همانا و
آه و ناله کردنت همان همش میگفتی ممه بده، ممه اخه دست گذاشته بودی روی دهنت
و میگفتی میسوزه ، داغه، خلاصه با آب رفع تندی شد ولی از رو نرفتی که دوباره امتحان
کردی و باز همان اتفاق افتاد ودیگه هر چی میگفتم ممه میخوای میگفتی نه بده
عصر رفتیم خونه بابا قاسم . باباقاسم رفته بود تهران و شب من و تو پیش مامان بزرگ
موندیم آخر شب یکم بهانه گرفتی و خوابیدی در صورتی که امکان نداشت هیچ وقت
بدون شیر خوردن بخوابی فقط خیلی بهانه بابات را گرفتی میگفتی بریم بابا و بالاخره
خوابیدی. اما نصف شب خیلی ناله کردی و توی خواب مدام میگفتی ممه بده
دلم آتیش گرفته بود نمیدونستم چکار کنم بهت بدم یا نه خلاصه بهت ندادم روز بعد
هم خوب بودی تا آخر شب که شروع کردی به بهانه گرفتن .بابایی که هنوز نمیدونست
دو روزه بهت شیر نمیدم بهت میگفت ممه بخور لالا کن تو هم میگفتی نه ممه بده ، داغه
بده بعد یدفعه بغض کردی و شروع کردی به گریه دیگه حریف بابات نشدم و به زور ممه
را خوردی و خوابیدی روز بعد هم دقیقاً همون اتفاق تکرار شد توی طول روز گاهی باخودت
بازی که میکردی یکدفعه میگفتی ممه بده و این شد که تصمیم گرفتم یکی دو هفته
دیگه فقط شبها را بهت شیر بدم و بعد کلاً تمومش کنم
شب موقع خواب بهت گفتم بیا شیر بخور گفتی نه بده گفتم پس لالا کن آروم و قرار
نداشتی بعد از یه ربع بیست دقیقه که توی رختخوابت چرخیدی گفتی ممه میخوام
با ترس یکم خوردی و دیدی خبری نیست راحت خوردی از اونجایی که همیشه وقتی
یکیشو میخوردی بعد میگفتی تموم شد اون یکیو بده همین کار را کردی وقتی بهت
دادم نمیدونم چی شد که یکدفعه پاشدی نشستی و با گریه گفتی نه ممه بده ،میسوزه
با ناز و نوازش خوابوندمت و گفتی اینو نمیخوام یکم دیگه بهت دادم و خوابت برد نزدیکیهای
صبح بود که دیدم باز داری توی خواب میگی ممه بده ولی تو طول روز زیاد بهانه نمیگیری
قربونت برم مامان میدونم اذیتی و به همون اندازه من ناراحت ولی چاره ای نیست این دوره
هم میگذره فدای دختر گلم بشم که اینقدر خانومه.