این روزها
سلام عسل مامان
وای تنبلی چقدر هر دفعه میگم دیگه تنبلی را کنار میذارم و میام وبلاگت و روزمرگیها و
خاطراتت را مینویسم اما دریغ از همت، امروز با بابایی رفتی خونه مامان بزرگ و من خونه
تنهام و از فرصت استفاده کردم و اومدم یه سری به وبلاگ دوستان زدم و چند خطی هم
برای تو از آنچه در این مدت اتفاق افتاده برات مینویسم...
این روزها کارت شده بازی با موبایل مامان یعنی تابیداری مامان اجازه ندارم برم سر گوشیم
یا میخواهی نقاشی بکشی یا آهنگ گوش بدی یا بازی کنی چند تا بازی بود که از دست
خانمی پاک کردم نقاشی ها را هم پاک کردم فقط آهنگ ها را گذاشتم که بیشتر آهنگهای
عمو پورنگ را گوش میدی علاقه شدیدی به آهنگ هفته به هفته و در قندون لب خندون
داری و یکمی هم ازشون حفظ کردی خودت کامل یاد گرفتی هر برنامه ای را که میخواهی
میاری.
شعر اتل متل یه مورچه،یه توپ دارم قلقلیه،کتری آبجوشم را تقریباً بلدی من میخونم آخر
مصرعها را تو میگی بعضی از مصرعها را هم خودت کامل میخونی سوره کوثر را هم با من
همخوانی میکنی.
شب وقتی میخوای بخوابی میگی شعر بخونیم بعد میگم چی بخونیم اسم یکی یکشون و
میگی و باهم میخونیم سوره کوثر را هم میگی انا را بخونیم و بعد میخوابی.
وقتی کار بدی میکنی که مامان ناراحت میشم فوراً میایی و میگی مامان معذرت میخوام
ببخشید و یکسره میری و میایی و بوس میکنی و لبخند را میاری روی لبهام یه وقتهایی
هم فوراً بغض میکنی و من یکم محل بهت نمیذارم ولی زود پشیمون میشم و بغلت میکنم
یه وقتایی وقتی نشستم میایی منو بوس میکنی و میگی نپسم(نفسم)،زندگیگم(زندگیم)
،عشقم دوست دارم منم دلم برات ضعف میکنه بغلت میکنم و بوسه بارانت میکنم وقتی
هم که بابا خونه باشه بهت میگه بغل منم بیا میگی دوست ندارم مامان دوست دارم واین
موقع قیافه بابا.
شبها وقتی که دیگه کم کم داریم برای خواب آماده میشیم دست بابایی را میگیری و میری
اتاقت و نصف عروسک و اسباب بازیهات را میاری میریزی وسط اتاق و منم فقط حرص
میخورم این تقریباً شده کار هرشبت ،شبها هم تا 12 -12/30 بیداری و به بازی میگذرونی
بعضی وقتها من واقعاً خوابم میاد و توان بیدارموندن ندارم و خوابم میبره و نمیفهمم تو کی
میخوابی یک ماه و نیم میشه که مامانی میرم باشگاه بعضی وقتها تورا با خودم میبرم ولی
چون الان هوا سرده بیشتر میبرمت پیش مامان بزرگ،خیلی از حرکاتی که انجام میدیم را
یاد گرفتی و توی خونه انجام میدی توی باشگاه هم حرکاتی که میخوابیم و انجام میدیم تو
هم کنار من میخوابی و انجام میدی .
تا وقتی من توی آشپزخونه ام تو روی اپن نشستی و من همه اش باید دلهره داشته باشم.
وقتی سریال مورد علاقه ات شروع میشه روی مبل دراز میکشی دستهات را هم میذاری
زیر سرت و سریال را نگاه میکنی(تقلید از بابایی)
همچنان مریم همبازیته وقتی بهت میگه برام شعر بخون براش میخو نی سلام سلام
بچایا (بچه ها).
بدترین چیزی که خیلی به خاطرش ناراحتم فحشهایی هست که یاد گرفتی با اینکه
خیلی سعی میکنم فراموششان کنی ولی یه وقتایی به کار میبری ولی بیشتر میگی
پسر بد به همه هم میگی پسر وقتی بهت میگم مامان پسر نیستم میگی دختربد نیستی
پسر بد هستی.
یه وقتایی با مریم میری خونشون وقتی میایی میگی عمو را تنها گذاشتم و همیشه هم
یه چیزی از پایین با خودت میاری بادام ،گردو، پولکی،یه مدت گیر داده بودی یکسره پشمک
میاوردی دیگه آخرش به مریم گفتم از این چیزها بهت نده راستش ترسیدم مریض بشی .
چند روز پیش برف میومد گفتی ااااا مامان ببین برف میاد نریم بیرون سرما میخوریم باید برم
دکتر وقتی ازخونه مامان بزرگ میخواییم برگردیم خونمون مامان بزرگ بهت میگه نیلوفر پیش
من میمونی میگی مامان بزرگ میرم دوباره میام نی نیم (عروسکش)خونه تنهاست .
یه روز خونه مامان بزرگ بودیم ناهار میخوردیم نیلوفر خیلی شیطونی میکرد و غذا نمیخورد
بهش گفتم نیلوفر دیگه نمیارمت خونه بابا قاسم گفت نیار میام خونه مامان بزرگ .
وقتی بیرون هستیم میخواییم بیاییم خونمون میگی بریم خونه مامان بزرگ نریم خونه خودم
بهت میگم اونجا خونه منه میگی گفتم خونه خودمه نریم اونجا.
خلاصه اینکه روزگاری داریم با هم دیگه ،،مخواستم برات عکس هم بذارم ولی نمیدونم رم
ریدرم چه مشکلی پیدا کرده نمیشه عکسها را ریخت روی لب تاپ انشاالله تو پست بعدی
عکسهات را میذارم.فعلاً عکسهایی که آتلیه گرفتیم را برات میذارم.
راستی 4 روز از شروع زمستون گذشته و شب یلدا را امسال خونه بابا قاسم بودیم.
برای دیدن بقیه بفرمایید ادامه مطلب......