خرابکاری
امان از این فضای مجازی چند روز پیش داشتم بهت ناهار میدادم که
به مامانی گیر دادی که قاشق بدم دستت تا خودت بخوری
من هم قاشق را بهت دادم اولش حواسم بهت بود تا اینکه برام پیام
اومدهیچی جیگر چشمت روز بد نبینه همینطور که سرگرم پیامک دادن بودم
دیدم یه صدا بلند شد سرمو که بلند کردم با این صحنه مواجه شدم
به تو که نگاه کردم دیدم داری تو چشمای من نگاه میکنی و لبخند میزنی
بعد هم روتو برگردوندی و مشغول کار خودت شدی انگار نه انگار که اتفاقی
افتاده خوب من چی میتونم بگم جز اینکه میخواستی ظرف غذای خودش را
جلوش بذاری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی