تب
گل من ،نفسم ،عشقم
چه روزهای بدی را گذروندیم از پنجشنبه شب تا یکشنبه تب داشتی
والان چهار روزه که به جز شیر هیچی نخوردی
فدات بشم مامان شب اول همه اش تو خواب حرف میزدی و من فقط الو سلامش
را متوجه میشدمقربونت برم مامانی که اذیت بودی دوساعت بیشتر
نخوابیدی روز جمعه را رفتیم خونه باباحاجی هرچی به بابایی گفتم امروز ما
نماییم نیلوفرم حالش خوب نیست زیر بار نرفت گفت مامان جون یک هفته است
که چشم به راه نیلوفره خلاصه رفتیم .گل من خیلی اذیت بودی اصلا حرف نمیزدی
نمیخندیدی حتی حال راه رفتن هم نداشتی بمیرم برات مامان صبح
بردیمت دکتر دارو برات داد گفت گلوت هم کمی
التهاب داره ولی فکر کنم میخوای دندون در بیاری وقتی یه چیزی بهت میدادم
که بخوری اول میکردی توی دهنت بعد در میاوردی و دیگه نمیخوردی دیروز هم
بردمت خونه بابا قاسم تا یه کم سر حال بشی
تبت قطع شده بود ولی هنوز چیزی نمیخوردی امروز رفتیم سوپر اونجا به زور یه
پفک برداشتی .بعد چند روز دو تا دونه پفک خوردی هرچند مامان با خوردن
این چیزها کاملا مخالفم ولی حاضر بودم تو
یه چیزی بخوری حتی اگر پفک باشه گلم بایدمامانی را ببخشی برای ناهار
برات سبزی پلو با ماهیچه و آش ترخینه درست کردم و به زور و با دعوا چندقاشق
بهت دادم کلی گریه کردی ولی چند تا قاشق را خوردی مامانی مجبور شدم ضعیف
شدی دخترم راه که میری پاهات به هم میخوره قربون دخترکم بشم
و اما چند تا عکس از این چند روز.....
علاقه شدیدی به پوشیدن دمپایی های مامان بزرگش پیدا کرده
فرشته من برای تو و همه کوچولوهای ناز و دوست داشتنی آرزوی سلامتی میکنم