بای بای پوشک و مجموعه ای ازفرهنگ لغت
از سه شنبه هفته گذشته دقیقاً روزی که خانمی 21 ماهه شدی تصمیم گرفتم دیگه پوشکت نکنم یک هفته خیلی خوب بودی فقط موقع خواب یا بیرون که میرفتیم پوشکت میکردم بقیه مواقع همیشه باز بودی و شورت آموزشی میپوشیدی و هر چند دقیقه یکبار که ازت سوال میکردم اگر دسشویی داشتی میگفتی بریم نا گفته نمونه که در و دیوار و از دستت در امان نبودن و همه را با ماژیک خط خطی کردی و اینطوری سرت را گرم میکردم دقیقاً بعد از یک هفته یعنی سه شنبه این هفته همه چی عوض شد به زور باید ببرمت دستشویی ولی فایده ای هم نداره و میگی نه نه تموم شد و بلند میشی میری از دستشویی که میایی بیرون جیش میکنی و بعد میگی جیش بریم دسشویی ...
نویسنده :
مامان نیلوفر
14:05
دیگه چه خبر.....
سلام دختر گلم بالاخره بعد از یه مدت طولانی دوباره آپ شدیم یکم به خاطر نیلوفر خانمه که دیگه مهلت نمیده سراغ لب تاپ بیام و دیگه اینکه یه مدت تلفن و اینترنت قطع بود ما فکر میکردیم تو کوچه از همه قطع شده غافل از اینکه از همه درست شده بود فقط از ما درست نشده بود خلاصه حالا از فرصت استفاده میکنم و کمی از خانمی مینویسم میره دفتر حساب کتاب باباش را برمیداره بعد میگه بابا دست(دستاشو تکون میده یعنی نباید دست بزنی) وقتی تلفن زنگ میخوره اگر دستش به تلفن برسه میره گوشی را برمیداره و دیگه بهم نمیده و پشت خط هر کی باشه بعد از اینکه یه کلی باهاش حرف میزنند بدون اینکه من با...
نویسنده :
مامان نیلوفر
15:47
نیلوفر و...
هر چی آبکش و ظرف توی کابینت هست را ریخته بیرون و بعد هم خودش رفته نشسته تو کابینت بعد هم این لگن کوچیکو برداشت با کلی اصرار آب ریختم توش و خانمی مشغول آب بازی شد یه صندلی شیک و راحت آماده شده بودیم بریم بیرون هر کاری کردم نذاشت عکس بگیرم آخر دفعه پشت به من شد گفت عس بگیر رفتیم پیش مریم همسایه طبقه پایین مغازه لوازم التحریر دارن نیلوفر خیلی باهاش جوره نیلوفر خانم فروشنده شده ولی قدش به میز نمیرسه خخخخخ این هم هنرنمایی خانم کارش شده نقاشی روی بدنش (پا،شکم،دست حتی کمر) مجموعه توپهای نیلوفر خانم سرگرمی این روزهاش.عروسک د...
نویسنده :
مامان نیلوفر
18:45
بیست ماهگیت مبارک
آسمان را مرخص میکنم.... دیگر به هوا هم نیازی ندارم!!! تو.... خودت را.... مثل آسمان... مثل هوا... مثل نور... پهن کرده ای روی همه لحظه هایم. ...
نویسنده :
مامان نیلوفر
15:29
عکسهای نیلوفرخانم....
عزیز دل مامان بعضی از این عکسهات تکراریه ولی مامانی چون دوستشون داشتم همه را برات گذاشتم این عکسها مربوط به عید و خونه خاله اعظم هست که تازه به دستم رسیده قربونت برم که دیگه ژست میگیری و عکس میگیری تفریح جدیدت شده این که بری توی تراس و بیرون را تماشا کنی رفتی چادرت را آوردی خودت سرت کردی قربونت برم با چادر سر کردنت خانمی آماده شده بریم آرایشگاه با مریم رفتیم آرایشگاهی که مامان میرم اولش که داخل آرایشگاه شدیم یه کم گریه کردی ...
نویسنده :
مامان نیلوفر
17:34
واندوهی دیگر در فراق عمو
عجب سالی را امسال شروع کردیم نیلوفر گلی امروز 25 فروردینه بعد از ظهر روز 23 باز یه خبر بد دیگه رسید عمو سلیمان از جمع ما رفت و به دیار باقی شتافت هنوز لباس سیاه خاله را از تن بیرون نیاوردیم که دوباره سیاه پوش شدیم و اما عمو سیزده چهارده سالی بود که رفت و آمد خانوادگی نداشتیم ولی هر جا همو میدیدیم به سراغ هم میرفتیم دوست ندارم از مسایلی که بینمون بود بگم مدتها بود که دیگه خاطره خوبی با عمو نداشتیم ولی عمو با همه بی مهری هایی که درحق خانوادم کردی برای نبودنت ناراحتم برای اینکه به بدترین شکل ممکنه از پیش ما رفتی و یه دنیا حسرت را روی شونه های پدرم گذاشتی ناراحتم و ناراحتم به خاطر اینک...
نویسنده :
مامان نیلوفر
16:04
ایام نوروز
عزیزکم نوزده ماهگیت مبارک الان یک هفته ای هست که از این تعطیلات میگذره و مامانی فرصت نکرده بودم برات از این مدت بنویسم هرچند تعطیلات نوروز همیشه با دید و بازدید و مهمانی میگذره ما امسال جایی زیاد نرفتیم و بیشتر خونه باباقاسم بودیم زن دایی محمد و علیرضا بیست و هفتم از استرالیا اومدند و برای تحویل خونه خاله اعظم بودند ما هم عصر روز اول رفتیم اصفهان برای دیدنشون روز بعد هم برگشتیم علیرضا را دوسال بود که ندیده بودم و اون هم تاحالا تو را ندیده بود و یکسره زنگ میزد بیایید من نیلوفر را ببینم راستی مامانی نمیدونم تاحالا گفتم یا نه ولی اسم تو پیشنهاد علیرضا بود خلاصه ی...
نویسنده :
مامان نیلوفر
14:53
عزیز سفر کرده
سلام دختر گلم دوست نداشتم اولین پست توی سال جدید را با این خبر بد شروع کنم اما واقعیت زندگی همینه و هیچ کاری نمیشه کرد چیزی که باید در کنار امید به زندگی منتظرش باشیم و فراموش نکنیم که چقدر به ما نزدیکه و زمانی که حتی انتظارش را نداریم به سراغ ما یا عزیزانمون میاد بعد از چند روز که از سال جدید میگذشت و میتونم بگم شروع بدی هم نبود و توی یه پست دیگه برات مینویسم از آنچه در دو هفته تعطیلات گذشت روز چهاردهم قبل از ظهر بود که مامان بزرگ زنگ زد و گفت ما با خاله اعظم و خاله فاطمه داریم میریم اصفهان من واقعاً متعجب بودم و نمیدونستم چی شده آخه خاله فاطمه برای شب بلیط برای تهران داشت و ...
نویسنده :
مامان نیلوفر
18:14
استقبال از سال نو(سال 1394)
و بر آمد بهاری دیگر مست و زیبا و فریبا ، چون دوست سبدی پیدا کن ، پر کن از سوسن و سنبل که نکوست همره باد بهاری بفرست پیک نوروزی و شادی بر دوست! سالی که بهارش قدم فاطمه باشد صدها برکت از کرم فاطمه باشد امید که یک مژده ز صدها خبر خوش پیغام فرج در حرم فاطمه باشد ...
نویسنده :
مامان نیلوفر
15:37