....و این روزها
اگر بخوام از این روزهات بگم باید بگم خیلی شیرین شدی عاشق تاب بازی
وقتی میبرمت پارک دیگه از تاب نمیخوای پیاده بشی وقتی هم بهت میگم
تاب تاب عباسی بخون به زبون خودت یه چیزایی میخونی .
دوست داری بچه هارا تماشا کنی و باهاشون حرف بزنی. بازی مورد
علاقه ات این شده که کنار مامان بخوابی مامان دستتو بگیرم تا تو بشینی
بعد خودتو میندازی روی مامان و بعد هم عاشقتم گلم.
خیلی از کلمه ها را بعد از اینکه مامان میگم تکرار میکنی .اوف تمام مدت
باید حواسم بهت باشه یه موقع سر چیزی نری ویترین ، میز تلویزیون،
میزهای عسلی دیگه هیچی در امان نیستند. من موندم اگر بخوای راه بری
چکار میکنی . یه کار دیگه هم که میکنی وقتی کنار مامان دراز
کشیدی یه دفعه غلت میزنی و میچرخی روی شکمت و شروع میکنی به
خندیدن و ذوق کردن و بعد از چند دقیقه که تو این حالت میمونی شروع
میکنی به غر زدن که بلندت کنم اصلاً به شکم خوابیدنو دوست نداری در
صورتی که تا کوچولو بودی فقط باید به شکم نگهت میداشتیم تا آروم
بشی دیگه به روروئک هم علاقه نداری ترجیح میدی تاتی تاتی کنی.
این روزا یه کم هم بد غذا شدی و مامان نگرانم خوب عسلم فعلاً
دیگه چیزی یادم نمیاد