نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

**نیلوفر،تک گل زندگی ام**

عزیز سفر کرده

1394/1/17 18:14
نویسنده : مامان نیلوفر
725 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم

دوست نداشتم اولین پست توی سال جدید را با این خبر بد شروع کنم اما واقعیت زندگی

همینه و هیچ کاری نمیشه کرد چیزی که باید در کنار امید به زندگی منتظرش باشیم و

فراموش نکنیم که چقدر به ما نزدیکه و زمانی که حتی انتظارش را نداریم به سراغ ما یا

عزیزانمون میاد

بعد از چند روز که از سال جدید میگذشت و میتونم بگم شروع بدی هم نبود و توی یه پست

دیگه برات مینویسم از آنچه در دو هفته تعطیلات گذشت روز چهاردهم قبل از ظهر بود که

مامان بزرگ زنگ زد و گفت ما با خاله اعظم و خاله فاطمه داریم میریم اصفهان من واقعاً

متعجب بودم و نمیدونستم چی شده آخه خاله فاطمه برای شب بلیط برای تهران داشت و

صدای مامان بزرگ مملو از غم بود و گفت خاله فاطمه (خاله خودم) مریضه و بیمارستان

بستریش کردند دلم لرزید همون موقع پیش خودم گفتم دیدی به خاله زنگ نزدی نه برای

تبریک عید و نه حتی برای تشکر به خاطر زعفرانهایی که برام فرستاده بود دلم گرفت همون

موقع خاله اعظم روی گوشیم پیامک داد که خاله سکته کرده و رفته توی کما و یکبار ایست

قلبی کامل داشته و دوباره برگشته وقتی اینو گفت امیدوار شدم گفتم خوب میشه اما حدود

ساعت  5 بود که خبر فوت خاله را داد اندوه همه وجودم را گرفت تاکلی وقت نشستم

و گریه کردم چقدر افسوس خوردم به خاطر این چند سالی که دیگه نرفته بودم بهش سر بزنم

و  گاهی تلفنی باهاش حرف میزدم اون هم اگر خونه بابا قاسم بودیم و یا اگر خاله میومد اینجا

میرفتم میدیدمش هرچند من مقصر نبودم این بابات بود که نمیومد بریم اما من که میتونستم بهش

زنگ بزنم تنها دلخوشیم این بود که 22 بهمن عروسی فرزانه که نوه خاله میشد دیدمش  اون

هم با کلی بحث با بابات که آخرش نیومد و من و تو با زندایی حمیده و بابا قاسم اینا رفتیم به

اضافه اینکه دایی محمد از استرالیا اومده بود و با دایی علی و بچه هاش اینجا بودن و همه با

هم بدون بابات و دایی مهدی رفتیم اصفهان عروسی 

خلاصه صبح روز پانزدهم رفتیم طرق ساعت یازده بود که رسیدیم و از اونجایی که خاله را هنوز

از اصفهان نیاورده بودندما کنار دریاچه منتظر شدیم واقعاً خسته شده بودم تو بعد از چند روز تب و

سرماخوردگی که به سراغت اومده بود از توی ماشین نشستن خسته شده بودی و میخواستی بری

بیرون بازی کنی ولی با وجود هوای سرد اونجا نمیتونستم ببرمت بیرون با اینکه چند بار خیلی کوتاه

اومدیم کنار دریاچه و بازی کردی هر چی به بابات گفتم که بریم خونه خاله تا برسن قبول نکرد البته

حق هم داشت چون بابات اصلا آدم اجتماعی نیست و با هیچ کس رفت و آمد نمیکنه به خصوص با

فامیل مامان که هیچ کدام نزدیکمون هم نیستند و به جز چند نفر بقیه را نمیشناسه تا اینکه دایی

علی اینها هم از تهران اومدند و واقعاً به دادمون رسیدند اونا که اومدند ما هم رفتیم خونه خاله

جو سنگینی حاکم بود اذان ظهر را که میگفتند خاله را آوردند و به خاک سپردند و خاله برای همیشه

از پیش ما رفت

گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود        گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود

گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود      گفتا که نگومصلحت دوست در این بود

مراسم ختم هم روز بعد بود که طبق معمول بابات نیومد و نذاشت ما هم بریم هرچند تو هم

سرماخوردگیت بدتر شده بود و این بهانه ای شده بود برای نرفتن....

به این فکر میکنم که آیا واقعاً این دنیا ارزش این همه ناراحتی و غصه خوردن را داره چرا

اینقدر زندگی را به خودمون سخت میگیریم میگن آدمی آه و دمی الان هستی و ممکنه

ساعتی دیگه نباشی پس بهتر نیست یه طوری زندگی کنیم که از بودنمون و زندگیمون لذت ببریم

چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ میکنیم.!!!!

وچه آسان به اخمی میفروشیم لذت باهم بودن را.

و چه زود دیر میشود و نمیدانیم  که فردا میاید و شاید ما نباشیم....

شکسپیر گفت:

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..

زندگی کوتاه است ..

پس به زندگی ات عشق بورز ..

خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..

قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن

قبل از اینکه بنویسی » فکر کن

قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی » ببخش

قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن

قبل از تنفر » عشق بورز

زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

 

 

پسندها (10)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مامان مهدیه
17 فروردین 94 19:48
انشا.. غم اخرتون باشه... امیدوارم سال خویی داشته باشین و به ارزوهاتون برسین
مامان نیلوفر
پاسخ
ممنون گلم غم نبینید الیار جونو ببوسید
مامان سمانه
18 فروردین 94 0:26
عزیییزم بهت تسلیت میگم غم آخرت باشه
مامان نیلوفر
پاسخ
ممنون عزیزم سلامت باشید
مامان ندا
18 فروردین 94 12:37
تسلیت میگم عزززیزم..واقعا ناراحت شدم..
مامان نیلوفر
پاسخ
ممنون دوست خوبم انشاالله هیچ وقت غم نبینید و همیشه در سلامت باشید صاینا جونو ببوسید
مامان ریحانه
19 فروردین 94 11:54
تسلیت میگم عزیزم خدا رحمت کنه خاله ی مهربونت و و خداوند صبر بده به شما
مامان نیلوفر
پاسخ
خیلی ممنون گلم قربونتون برم
مامان ریحانه
19 فروردین 94 11:55
عزیزم خصوصی داری
مامان آنیسا
19 فروردین 94 14:47
آخی عزیزم خیلی ناراحت شدم تسلیت میگم ایشالا که غم آخرتون باشه
مامان نیلوفر
پاسخ
ممنون عزیزم انشاالله که هیچ وقت غم نبینید
مامان راحله
19 فروردین 94 18:47
نه ماه انتظار و یک عمر نگرانی ... حس آزاد دخترانه را به مهر مادری دادن بزرگترین ایثار یک زن است ...! پیشاپیش روزت مبارک
مامان نیلوفر
پاسخ
هر انسانی عطری خاص دارد گاهی برخی ... عجیب بوی خدا می دهند مثل مادر روز مادر بر شما هم مبارک عزیزم
مامان و بابا
21 فروردین 94 0:59
دوست گلم سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشی نیلوفر عزیزمو ببوسید،فوت خاله ی عزیزتونم تسلیت میگم....
مامان نیلوفر
پاسخ
ممنون دوست خوبم انشاالله که سال خوبی هم برای شما باشه انشاالله که همیشه سالم و سلامت باشید
**مامان ایلیار**
21 فروردین 94 15:21
سلام عزیزم، باهاتون همدردم، آخه ما هم در آستانه سال جدید یه عزیز سفر کرده داشتیم، خیلی سخته خیلییییییییییی.......
مامان نیلوفر
پاسخ
سلام بهتون تسلیت میگم واقعاً دردناکه
✿مامان آروشا✿
22 فروردین 94 13:53
سلام عزیزم، قبل از هرچیز سال نو رو به شما و خانواده محترمت تبریک میگم و امیدوارم سالی پر از برکت و سلامتی و شادی پیش رو داشته باشین. از صمیم قلبم درگذشت خاله گلت رو تسلیت میگم. روحش قرین رحمت حق.
مامان نیلوفر
پاسخ
ممنون گلم لطف دارید سلامت باشید و هیچ وقت غم نبینید
مامان دیانا
23 فروردین 94 8:00
خیلی ناراحت شدم عزیزم. ان شالله خدا عزیز سفر کرده تونو قرین رحمت واسعه خودش بکنه. شما هم سخت نگیر مردها هر کدومشون یه جور تیکی دارن.مشکل از اون کروموزوم y هستش که تغییر ناپذیره.این مسایل تو زندگی همه هست ولی فرمتش فرق میکنه امیدوارم امسال زندگیتون پر باشه از خبرهای خوش
مامان نیلوفر
پاسخ
ممنون عزیزم انشااله که هیچ وقت غم نبینید درسته ولی بعضی کارهاشون بد جور دل آدمو میسوزونه و نمیشه فراموش کرد انشاالله همین طور برای شما دیانا جونو ببوسید
ترنم
24 فروردین 94 11:17
تسلیت میگم غم آخرتون باشه
مامان نیلوفر
پاسخ
ممنون عزیز دلم غم نبینید