واندوهی دیگر در فراق عمو
عجب سالی را امسال شروع کردیم نیلوفر گلی
امروز 25 فروردینه بعد از ظهر روز 23 باز یه خبر بد دیگه رسید عمو سلیمان از جمع
ما رفت و به دیار باقی شتافت هنوز لباس سیاه خاله را از تن بیرون نیاوردیم که دوباره
سیاه پوش شدیم و اما عمو سیزده چهارده سالی بود که رفت و آمد خانوادگی نداشتیم
ولی هر جا همو میدیدیم به سراغ هم میرفتیم دوست ندارم از مسایلی که بینمون بود
بگم مدتها بود که دیگه خاطره خوبی با عمو نداشتیم ولی عمو با همه بی مهری هایی
که درحق خانوادم کردی برای نبودنت ناراحتم برای اینکه به بدترین شکل ممکنه از پیش
ما رفتی و یه دنیا حسرت را روی شونه های پدرم گذاشتی ناراحتم و ناراحتم به خاطر
اینکه نتونستی جواب همه محبتی که بابا بهت کرده بود را بدی همیشه جایگاه خاصی
برای بابا داشتی ولی جبران نکرده ما را ترک کردی و من برای نبودنت اشک میریزم
نمیدونم خدا میخواست منو امتحان کنه به خاطر کوتاهیم در مورد خاله وحسرتی
که به دلم موند وقتی که آورده بودنت بیمارستان نوزدهم بودبه خاطر سوختگیت من
اولین کسی بودم که بعد از بچه هات خبردار شدم در واقع من نیلوفر را آورده بودم دکتر
و شما اونجا بودید ولی من جرات نکردم بیام و ببینم چی شده و حال خیلی بدی داشتی
تا جایی که به بچه هات هم اجازه نمیدادن ببیننت و انتقالت دادن به اصفهان و من از
دور برات اشک ریختم و حالا بازهم میگم ای کاش اومده بودم و میدیدمت
هر چند ملاقات ممنوع بودی تا روز قبلش هم گفتن حالت رو به بهبوده ولی ....بهرحال
امیدوارم مورد لطف و رحمت خداوند قرار بگیری تو عموم بودی و من دوست داشتم