آنچه گذشت....
سلام عزیزکم بالاخره بعد از یه مدت طولانی دوباره آپ شدم دیگه چیزی تا دوسالگیت نمونده باورم نمیشه چقدر زود گذشت انگار دیروز بود که منتظر بدنیا اومدنت بودم و حالا دو سال از بودنت در کنارم میگذره نفس من کلی شیرین زبون شده و بلا پارک جزو برنامه های روزمره گل منه مگر اینکه بابایی دیر بیاد خونه ولی به جاش میگی بریم بازار دیگه خیلی قشنگ با عروسکهات بازی میکنی و هرکاری را که ما انجام میدیم روی عروسکها پیاده میکنی مثلا میگی غذا بخور وگرنه خودم میخورم یه وقتایی وقتی برات غذا میارم میگی صبرکن صبر کن و میری عروسکت را میاری میگی بهش غذا بده شبها تا 12/30 - یک بیداری و کلاً تی وی در اختیار شماست ...
نویسنده :
مامان نیلوفر
18:19