نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

**نیلوفر،تک گل زندگی ام**

از شیر گرفتن

سلام گل مامان بعد از ناموفق بودن تو پروژه بای بای پوشک  هر چند هنوز هم اگر تو خونه باشیم پوشکت نمیکنم متاسفانه با اینکه خودت میگی جیش و میبرمت دستشویی ولی بی نتیجه اس و در آخر باید شورت آموزشی شسته بشه .تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت هر چند به نظرم هنوز یکم زود بود ولی غذا خوردنت خیلی بد شده و عملاً فقط میوه میخوردی و از غذا خبری نبود و یکسره میرفتی و میومدی میگفتی ممه و این شده بود غذات و این واقعاً اذیتم میکرد و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم این تصمیم را گرفتم صبح بیست و یکم وقتی یک سال و ده ماه و دو روزت بود تصمیمم را عملی کردم البته فکر نمیکردم راحت با این قضیه کن...
24 تير 1394

22ماهگی

                                                                    ماهگیت مبارک نفسم   ...
19 تير 1394

بای بای پوشک و مجموعه ای ازفرهنگ لغت

از سه شنبه هفته گذشته دقیقاً روزی که خانمی 21 ماهه شدی تصمیم گرفتم دیگه پوشکت نکنم یک هفته خیلی خوب بودی فقط موقع خواب یا بیرون که میرفتیم پوشکت میکردم بقیه مواقع همیشه باز بودی و شورت آموزشی میپوشیدی و هر چند دقیقه یکبار که ازت سوال میکردم اگر دسشویی داشتی میگفتی بریم نا گفته نمونه که در و دیوار و از دستت در امان نبودن و همه را با ماژیک خط خطی کردی و اینطوری سرت را گرم میکردم دقیقاً بعد از یک هفته یعنی سه شنبه این هفته همه چی عوض شد به زور باید ببرمت دستشویی ولی فایده ای هم نداره و میگی نه نه تموم شد و بلند میشی میری از دستشویی که میایی بیرون جیش میکنی و بعد میگی جیش بریم دسشویی ...
29 خرداد 1394

دیگه چه خبر.....

سلام دختر گلم  بالاخره بعد از یه مدت طولانی دوباره آپ شدیم یکم به خاطر نیلوفر خانمه که دیگه مهلت نمیده سراغ لب تاپ بیام و دیگه اینکه یه مدت تلفن و اینترنت قطع بود ما فکر میکردیم تو کوچه از همه قطع شده غافل از اینکه از همه درست شده بود فقط از ما درست نشده بود خلاصه حالا از فرصت استفاده میکنم و کمی از خانمی مینویسم میره دفتر حساب کتاب باباش را برمیداره بعد میگه بابا دست(دستاشو تکون میده  یعنی نباید دست بزنی) وقتی تلفن زنگ میخوره اگر دستش به تلفن برسه میره گوشی را برمیداره و دیگه بهم نمیده و پشت خط هر کی باشه بعد از اینکه یه کلی باهاش حرف میزنند بدون اینکه من با...
24 خرداد 1394

نیلوفر و...

هر چی آبکش و ظرف توی کابینت هست را ریخته بیرون و بعد هم خودش رفته نشسته تو کابینت بعد هم این لگن کوچیکو برداشت  با کلی اصرار آب ریختم توش و خانمی مشغول آب بازی شد یه صندلی شیک و راحت آماده شده بودیم بریم بیرون هر کاری کردم نذاشت عکس بگیرم آخر دفعه پشت به من شد گفت عس بگیر رفتیم پیش مریم همسایه طبقه پایین مغازه لوازم التحریر دارن نیلوفر خیلی باهاش جوره نیلوفر خانم فروشنده شده ولی قدش به میز نمیرسه خخخخخ این هم هنرنمایی خانم کارش شده نقاشی روی بدنش (پا،شکم،دست حتی کمر) مجموعه توپهای نیلوفر خانم سرگرمی این روزهاش.عروسک د...
23 ارديبهشت 1394

بیست ماهگیت مبارک

                                                                          آسمان را مرخص میکنم.... دیگر به هوا هم نیازی ندارم!!! تو.... خودت را.... مثل آسمان... مثل هوا... مثل نور... پهن کرده ای روی همه لحظه هایم.    ...
20 ارديبهشت 1394

عکسهای نیلوفرخانم....

عزیز دل مامان بعضی از این عکسهات تکراریه ولی مامانی چون دوستشون داشتم همه را برات گذاشتم این عکسها مربوط به عید و خونه خاله اعظم هست که تازه به دستم رسیده قربونت برم که دیگه ژست میگیری و عکس میگیری   تفریح جدیدت شده این که بری توی تراس و بیرون را تماشا کنی رفتی چادرت را آوردی خودت سرت کردی قربونت برم با چادر سر کردنت خانمی آماده شده بریم آرایشگاه با مریم رفتیم آرایشگاهی که مامان میرم اولش که داخل آرایشگاه شدیم یه کم گریه کردی ...
7 ارديبهشت 1394

واندوهی دیگر در فراق عمو

عجب سالی را امسال شروع کردیم نیلوفر گلی امروز 25 فروردینه بعد از ظهر روز 23 باز یه خبر بد دیگه رسید عمو سلیمان از جمع ما رفت و به دیار باقی شتافت هنوز لباس سیاه خاله را از تن بیرون نیاوردیم که دوباره سیاه پوش شدیم و اما عمو سیزده چهارده سالی بود که رفت و آمد خانوادگی نداشتیم ولی هر جا همو میدیدیم به سراغ هم میرفتیم دوست ندارم از مسایلی که بینمون بود بگم مدتها بود که دیگه خاطره خوبی با عمو نداشتیم ولی عمو با همه بی مهری هایی که درحق خانوادم کردی برای نبودنت ناراحتم برای اینکه به بدترین شکل ممکنه از پیش ما رفتی و یه دنیا حسرت را روی شونه های پدرم گذاشتی ناراحتم و ناراحتم به خاطر اینک...
25 فروردين 1394

ایام نوروز

عزیزکم نوزده ماهگیت مبارک الان یک هفته ای هست که از این تعطیلات میگذره و مامانی فرصت نکرده بودم برات از این مدت بنویسم هرچند تعطیلات نوروز همیشه با دید و بازدید و مهمانی میگذره ما امسال جایی زیاد نرفتیم و بیشتر خونه باباقاسم بودیم زن دایی محمد و علیرضا بیست و هفتم از استرالیا اومدند و برای تحویل خونه خاله اعظم بودند ما هم عصر روز اول رفتیم اصفهان برای دیدنشون روز بعد هم برگشتیم علیرضا را دوسال بود که ندیده بودم و اون هم تاحالا تو را ندیده بود و یکسره زنگ میزد بیایید من نیلوفر را ببینم راستی مامانی نمیدونم تاحالا گفتم یا نه ولی اسم تو پیشنهاد علیرضا بود خلاصه ی...
21 فروردين 1394